موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون والعلوم،

التهانوي (المتوفى: 1158 هـ)

القالب:

صفحة 1299 - الجزء 2

  لقد أخذت مني القلب وصارت الروح مهجّرة ... الروح الهائمة الآن مرة واحدة مبتلّة⁣(⁣١)

القالب:

  [في الانكليزية] Part، element

  [في الفرنسية] Partie، element

  يعتبر عند الشعراء الفرس جزءا وركنا⁣(⁣٢).

  وقد مرّ، ويسمّى بالقلب أيضا.

قامت سزاي:

  [في الانكليزية] Stature، devotion

  [في الفرنسية] Stature، devotion

  قامة لائقة، وعند الصوفية هي العبادة التي لا تليق إلا باللّه⁣(⁣٣).


(١) ودر رسالهء منتخب تكميل الصناعة مىآرد قافيه نزد شعراى عجم عبارتست از مجموع آنچه تكرار يابد در ألفاظ مختلفة بحسب لفظ ومعنى يا بحسب لفظ فقط ويا بحسب معني فقط كه آن ألفاظ واقع شده باشد در أواخر مصراعها ويا بيتها ويا در چيزى كه به منزلهء آنها باشد بشرط آنكه مجموع از حروف وحركاتي معينه باشد مثل روي وتأسيس واشباع وآنكه بعضي تمام كلمه را قافيه گويند وبعضي ديگر مجرد حرف روي را بطريق مجاز است بنا بر قول جمهور وذكر قيد مختلفه براي احتراز است از رديف وذكر قيد مصراعها وبيتها براي شمول تعريف مطلعها را وقطعها را وغزلها را وغير ذلك وذكر قيد يا در چيزى كه به منزلهء آنها باشد براي شمول تعريف قوافي را كه بعد آنها رديف آيد چه اين قوافي اگرچه در أوائل مصرعها واقع شوند اما حكم آخر دارند چرا كه رديف چون بيك معنى مكرر شود به منزلهء معدوم است واطلاق قافيهء بر قافيهء اوّل از شعر ذو القافيتين وذو القوافي بطريق مجاز است وقيد بشرط آنكه مجموع إلى آخره بجهت احتراز است از حروف وحركات كه بطريق صنعت لزوم ما لا يلزم شاعر تكرار آن را در أواخر ابيات التزام كرده. التقسيم: أنواع قافيه باعتبار تقطيع پنج است باجماع أهل عرب وفارس مترادف ومتدارك ومتكاوس ومتواتر ومتراكب وبعضي اين ألفاظ را ألقاب قوافي گويند وبعضي حدود قافيه گويند گفته اند مترادف قافيه ايست كه بحسب تقطيع در أواخر أو دو حرف ساكن پياپى باشند مثاله اين معما باسم شهاب.

هست پيش ما لبت آب حيات دلنواز ... آمده همچون حباب از وى بيرون تبخاله باز

ومتواتر قافيه ايست كه بحسب تقطيع از ساكن كه در آخر اوست تا اوّل ساكن كه پيش أزين ساكن است از يك حرف متحرك زيادة واسطه نباشد مثاله.

شكر دهنا غمى ندارى ... دير آي مى مغانه دركش

ومتدارك قافيه ايست كه بحسب تقطيع از ساكنى كه در آخر اوست تا اوّل ساكن كه پيش از ان ساكن است دو حرف متحرك واسطه باشند مثاله اين معما باسم يوسف.

شمع جان چون سوخت در فانوس تن ... شد از ان صورت پريشان حال من

ومتراكب آنكه بحسب تقطيع از ساكنى كه در آخر اوست تا اوّل ساكنى كه پيش أزين ساكن است سه متحرك واسطه باشند مثاله اين معما باسم بها.

اى عطائي دل ودين رفت ز ما سوى عدم ... در دل ما چو رقم بست سر زلف صنم

ومتكاوس آنكه بحسب تقطيع از ساكنى كه در آخر اوست تا اوّل ساكنى كه پيش أزين ساكن است چهار متحرك واسطه باشند واين بسبب غايت ثقلش در اشعار فارسي بغايت اندك است انتهى.

ودر جامع الصنائع ميگويد قافيهء مطلق آنست كه قافيه بي رديف وتأسيس ودخيل ووصل وخروج بود وقافيهء مقيد آنست كه قافيه بعد از ردف اصلى افتد وقافيه در تلفظ بر حسب تبعيت واشباع ظاهر گردد ودر تقطيع حذف شود مثاله.

دل ز من بردي كنونش خون كني ... گر بري جان را ندانم چون كني

نون خون وچون أزين قبيلست وقافيهء پيوندى آنست كه بيت را چنان أنشأ كند كه معنى بي آوردن قافيه تمام شود فاما چون آوردن قافيه شرط است بضرورت بيارد مثاله.

اي لبت شكر وسخن شيرين ... چه كني عيش بنده تلخ به بين

لفظ به بين قافيه پيونديست كه اتمام معني بدان احتياج ندارد وقافيهء ملك آنست كه قافيه در مصراع اوّل مطلع است در آخر دوم بيت همان لفظ قافيه سازد واگر در ابيات ديگر آرد هم روا باشد ليكن استعمال فصحا در بيت دوم است واين از قبيل ايطاء نيست وقافيهء متولده آنست كه آخر بيت الفاظى متصل ألفاظ قافيه آرد كه پنداشته آيد كه ألفاظ قافيه از ان ألفاظ متصل زيادة شده است مثاله.

بست چون بر روي من دلدار در ... شد ز اشكم طرهء دستار تر

دل ز من بردي وجان آواره شد ... جان آواره كنون يكبارتر

(٢) نزد شعراى فارس جزء وركن را نامند

(٣) نزد صوفيه پرستش را گويند كه هيچ كس را بجز از خداى آن سزاوار نيست.