المعمى المهندس:
المعمّى المهندس:
  [في الانكليزية] Enigma or syllepsis in geometrical figure
  [في الفرنسية] Enigma ou syllepse sous forme geometrique
  قد سبق.
المعمّى الموشّح:
  [في الانكليزية] Paronomasia
  [في الفرنسية] Calembour
  مرّ من قبل.
المعنعن:
  [في الانكليزية]
  Prophetic tradition where all the narrators are mentioned
  [في الفرنسية]
  Tradition Prophetique ou tous les narrateurs sont mentionnes
  هو عند المحدّثين الحديث الذي يقال في سنده فلان عن فلان عن فلان والصحيح أنّه متّصل إن أمكن ملاقاة الراوي المروي عنه مع براءتهما من التّدليس لوقوعه في الصحيحين
=
آن غله فروش من كه بد كيش آمد ... بشنو نامش كزو بدل ريش آمد
بر كندوى بي سر چو نهادم خو را ... زان خوشه خو چه فتح مرا پيش آمد
أزين بطريق ايهام نام خوندو مىخيزد كه كندو را چون بىسر كني يعنى حرف اوّل را كه كاف است دور كني وخو بفتح خا بران نهى خوندو شود چون فتح از خو پيش گردد يعنى مرفوع گردد خوندو راست آيد وايهام آنست كه لفظي دو معنى دارد يكى قريب وديگرى بعيد ومراد معنى بعيد باشد چنانچه درين جا از سياق تركيب معني قريب آنست كه كندو چون بىسر باشد غله ستدن آسان بود ورنج گشادن نباشد وچون خو بر آن نهند يعني كه غله ستانند غنيمت حاصل كنند ومراد معنى بعيد است وحضرت أمير خسرو دهلوي سه نوع ديگر اختراع نموده يكى را مسمى به معماى مترجم ساخته وديگرى را به معماى مصور وديگرى را به معماى موشح وگفته معنى معماى مترجم آنست كه لفظي به پارسى بيارند وبعربي ترجمه كنند وبالعكس مثاله معمى به نام كبير الدين.
رباعي.
وى خواجة كبير دين كه بوسم پايش ... بنوشت بكاغذ لقب والايش
بد پهلوان بزرگ جمع موصول ... يك كنجد برداشتم از بالايش
معنى بزرگ كبير است والذين جمع موصول وهرگاه كه كنجد بالا يعنى نقطة زبرين از الذين بر دارند الدين شود بتركيب كبير الدين شود ومعماى مصور آنست كه چيزها را كه مشبه بحروف تهجي تواند بود بر طريق كنايت بيارد ومقصود حروف مكنى به باشد وآنچه تشبيهات حروف بدان داده اند اينست آ تير ونيزه وسر وقامت وأمثال آن ب كفش يك ميخى ت كفش دو ميخى بر سر ث كفش سه ميخى بر سر ج گوشواره در ته أو يك شبه آويخته ح گوشواره مجرد خ گوشواره يك شبه بالاى آن د كانسة نگونسار مجرد وخالي وسوفار تير ذ كانسة نگونسار يك دانه بر آن مانده ر چو كان وكژك وچوب دمامه ز چوگان با گوى س ارة وتشديد وخندان ش أره سه ميخ بر آن ص چشم ودنبالة گوش ض چشمى مقله بيرون افتاده ط چشمى با ميل ظ چشم با ميل وخالي بر سرع نعل وهلال غ هلال وزهرة ف سر افگنده وپا دراز ق سر بزرگ متواضع دو چشم گشاده ك راكعي عصا بر سر ل راكعي بىعصا م چشم باز با دنبالة كفگير وگرز ن كمان وقطرة كنكر قصاب وچنگل باز هـ گره ودو چشم ل دو شاخ ي اژدها مثاله.
رباعي.
ثابت ديدم كفش سه ميخى بر سر ... واز سينه بيرون آمده تيري بىپر
يك ميخ كفش را ببسته به كمر ... در پاى يكى كفش دو ميخش ديگر
أزين رباعي اسم ثابت مىخيزد ومعماى موشح آنست كه حروف اسم نويسد نه صورت حروف اسم مثاله معمى باسم مهذب.
رباعي.
اي خواجة مهذب كه ممالك بىتو ... مهمل زان سان كه مسالك بىتو
گر فيض عميمت نرسد نا گاهى ... در خط كه كند صحيح ذلك بىتو
وصاحب جامع الصنائع قسمي ديگر اختراع كرده وآن را مسمى به معماى مهندس ساخته وآن چنانست كه از هندسها بر آورده شود وقرينه لازم داشته شده مثاله.
رباعي.
نام بت من كه هست همچو جان ... از هندسه زين گونه بيرون آر آسان
از چار فكن نه وبران پنج بنهه ... پس هفت فرو راست بكش در ته شان
در سياق يك لطيفه آنست كه از چهار نه افگندن گفته واين موجب تحير است طريقش آنكه از هندسة چهار كه برين صورت ع ٩٠ باشد نه بر حسب هندسه نه دور كند وصورت نه اينست ٩ بعده پنج يعنى صفر وصورتش اين. بر سر أو نهد برين نمط مح نمودار شود بعده هفت را كه صورتش اين ٧ از ته راست نويسد صورت اين چنين شود مجد جمع كنند مجد خيزد =