موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون والعلوم،

التهانوي (المتوفى: 1158 هـ)

حرف التاء (ت)

صفحة 463 - الجزء 1

  وعن النبي # أنّه قال (في هذه الأمّة أربعون على خلق إبراهيم وسبعة على خلق


وغرقه بحر جمع گشتند ودر شكم ما هي فنا مستهلك شدند وبه ناحيهء بقا نرسيدند وسالكان نيز بر دو قسم اند طالبان وجه اللّه وطالبان بهشت وآخرت اما طالبان حق دو طائفه اند متصوفه محق وملامتيهء متصوفه محق آن جماعت اند كه از نقص صفات بشري خلاص يافته اند وبه بعضي أحوال صوفيه متصف شده ومطلع نهايات ايشان گشته وليكن هنوز به بقاياى نفوس متشبث مانده باشند وبدان سبب از وصول بقايا ونهايات أهل قرب وصوفيه متخلف گشته اند اما ملامتيه جماعتىند كه در رعايت معني اخلاص وصدق بغايت سعي كنند ودر سر عبادات وكتم طاعات از خلق اهتمام لازم دانند چنانچه عاصي كتم معاصي كند ايشان از ظهور عبادات بجهت مظنهء ريا محترز ميباشند وهيچ چيز أز اعمال صالحه ترك نكنند ومشرب ايشان هميشه تحقق معني اخلاص است وبعضي گفته اند كه ملامتيه آنهااند كه اظهار نيكى نمىكنند وبدي نمىپوشند واين طائفة هرچند عزيز است ليكن هنوز حجاب وجود بشري در قلوب ايشان انكشاف تام نيافته ولهذا از مشاهدة جمال توحيد محجوب مانده اند چه در اخفاي اعمال خود نظر دل به خود باقي است وكمال آنست كه خود را نبيند ونداند ومستغرق وحدت باشد بيت.

چه غير وكجا غير وكو نقش غير ... سوى اللّه واللّه ما في الوجود

وفرق ميان ملامتيه وصوفيه آنست كه صوفيه را جذبه عنايت أزلي از وجود پرداخته وحجاب خلقت وانانيت از ديدهء شهود برانداخته وبه مرتبهء رسانيده كه خود را وخلق را نبيند پس ملامتيه مخلصان بكسر لام اند وصوفيه مخلصان اند بفتح لام يعنى ملامتيه اعمال خود را خالص ميسازند از شائبهء ريا وصوفيه را حق تعالى خالص ميگرداند به خصلتى كه حق تعالى را باشد نه غير أو را. اما طالبان آخرت چهار طائفه اند زهاد وفقرا وخدام وعباد اما زهاد طائفهء كه بنور ايمان وايقان حقيقت آخرت وجمال عقبى را مشاهدة كنند ودنيا را قبيح شمرند واز مقتضيات نفس بكلي اعراض نمايند ومقصود جمال أخروي دارند وفرق ميان ايشان وصوفيه آنست كه زاهد بجهت حظ نفس خود از حق محجوب است زيرا كه بهشت جاي لذات است بخلاف صوفيه كه نظر ايشان بجز خدا بر ديگر نيفتد اما فقرا آن طائفه اند كه بملك هيچ چيز از دنيا اختيار نكرده اند بجهت طلب حق تعالى وسبب ترك ايشان يكى از سه چيز است اميد فضل يا تخفيف حساب يا خوف عقاب چه حلال را حساب است وحرام را عذاب واميد فضل را ثواب وبيش در آمدن در بهشت از اغنيا است چه فقرا پانصد سال قبل از اغنيا بجنت در آيند وطلب جمعيت خاطر از براي بسيار كردن عبادت وحضور دل در آن وفرق ميان فقرا وملامتيه آنست كه ايشان طالب بهشت اند كه حظ نفس است وملامتيه طالبان حق اند واين فقر رسمي است ورأى مرتبه در فقر ومقاميست فوق مقام ملامتيه ومتصوفه واين وصف خاص صوفيست چه صوفي اگر چه مرتبهء أو ورأي مرتبهء فقر است ليكن خلاصهء مقام فقر در مقام درج است چه هر مقامي كه از ان مقام صوفي ترقي كند صفاى آن مقام بردارد پس فقر را در مقام صوفي وصف زائد بود وآن سبب نسبت جميع أحوال واعمال ومقاماتست از خود وعدم تملك آن چنان كه هيچ عمل وهيچ حال ومقام از خود نبيند وبه خود مخصوص نگرداند بلكه از خود خبر ندارد واين حقيقت فقر است وفرق ميان فقر وزهد آنست كه فقر بىوجود زهد ممكن بود چنانكه كسى ترك دنيا كند بعزم ثابت وهنوز رغبت أو بدنيا باقيست وأيضا زهد بىفقر ممكن است چنانكه كسى با وجود أسباب رغبت نداشته باشد. اما خدام طائفه اند كه خدمت فقرا وطالبان حق اختيار كنند وأوقات را بعد اداي فرائض در تفريغ خاطر ايشان از اهتمام بأمور معاش وأعانت بر استعداد امر معاد ايشان مقرون دارند وآن را بر نوافل تقديم كنند خواه بكسب خواه بسؤال. اما عباد طائفه اند كه پيوسته بر فرائض ونوافل ووظائف مداومت نمايند از براي ثواب أخروي واين وصف در صوفي نيز موجود است ليكن مبرّا أز ثواب واغراض چه صوفي حق را براي حق پرستد وفرق ميان زهاد وعباد آنست كه با وجود عبادت رغبت بدنيا ممكن بود وفرق ميان عباد وفقرا آن است كه غني مىتواند كه از عباد بود پس معلوم شد كه واصلان دو طائفه اند وسالكان شش طائفه. وهريك أزين طوائف هشتگانه را دو متشبه اند يكى محق ديگرى مبطل. متشبه محق به صوفيان متصوفه اند كه بنهايات أحوال صوفيان مطلع ومشتاق اند وبه بقاياى متعلقات صفات از بلوغ مقصد ممنوع گشته اند. ومتشبه مبطل به صوفيان جماعتىند كه خود را در روي صوفيان اظهار كنند واز اعمال ايشان خالي باشند واين طائفه را باطنيه واباحيه وصاحبيه خوانند وايشان خود را متصوفه ميگويند وميگويند كه تقيد باحكام شريعت وظيفهء عوام است كه نظر ايشان بر ظواهر اشيا است اما حال خواص آنست كه برسوم ظاهر مقيد نشوند وبمراعاة حضور باطن اهتمام نمايند. ومتشبه محق بمجذوبان وأصل طائفه اند از أهل سلوك كه سر ايشان هنوز در قطع منازل صفات نفوس بود واز تابش حرارت طلب وجود ايشان در قلق واضطراب است وپيش از ظهور كشف ذات واستقرار در مقام فنا گاه گاه كشف ذات لامع گردد وباطنشان هميشه مشتاق اين مقام مىماند. ومتشبه مبطل بمجذوبان واصل طائفه اند كه دعوى استغراق در بحر

فنا كنند وحركات وسكنات خود را هيچ به خود أضافت نكنند وگويند كه تحريك باب بدون محرك ممكن نبود واين معني هرچند صحيح است ليكن حال آن جماعت نيست زيرا كه مراد ايشان أزين سخن تمهيد عذر معاصي وحواله به ارادهء حق ودفع ملامت از خود است واين طائفهء را زنادقة خوانند وشيخ عبد اللّه تستري گفته كه اگر آن شخص قائل اين قول رعايت شريعت واحكام عبوديت مىكند از صديقانست واگر از عدم محافظت شرع باك ندارد از زنديقان است. ومتشبه